دیشب خوابش دیدم صبح برای نماز که پاشدم یوهو یادم افتادم زدم زیر گریه، طاقتم طاق شده این خوب میفهمم الان که میدونم تو این کرونایی فرق با هم بودن در حد یک تصمیم و دیگه هیچ دنگ و فنگی نداره، تفاوت تصمیم و پیش هم بودن دیگه پهن و پخش نمیشه تو هزارتا مراسم پاشدم یک نماز استغاثه خوندم بالاخره یا یکاری می کنه یا آرومم می کنه فقط میفهمم که هر کار می تونستم انجام دادم منبع
درباره این سایت